آدرینآدرین، تا این لحظه: 12 سال و 6 ماه و 21 روز سن داره

دنیای فرشته کوچک ما

ملچ ملوچ

عزیز دلم عسلم ملچ مولوچهات زیاد شده دستهای کوچولوتو میذاره تو دهنت هر چی دم دستت بیاد میذاری تو دهنت گهگاهی فکر میکنم تو همیشه گشنه ای وقتی نیم خیزت میکنم یه جا بشینی هیکل کوچولوت را جلو میکشی و باید همیشه مراقبت باشم یا خوابیده بذارمت خیلی عسلی خیلی نازی مامانی روز به روز خوردنی تر میشی دیروز مامانی گلوش درد میکرد بخاطر اینکه تو مریض نشی ماسک گذاشته بود جلوی دهنش تو با تعجب نگام میکردی وقتی ماسک را برداشتم کلی برام خندیدی جیگرتو مامان بخوره خوردنی یه روز مخوام یه گاز ازت بگیرم اون روز کی بیاد نمیدونم دیگه نمیتونم جلوی خودم رو بگیرم ...
30 دی 1390

ملچ ملوچ

عزیز دلم عسلم ملچ مولوچهات زیاد شده دستهای کوچولوتو میذاره تو دهنت هر چی دم دستت بیاد میذاری تو دهنت گهگاهی فکر میکنم تو همیشه گشنه ای وقتی نیم خیزت میکنم یه جا بشینی هیکل کوچولوت را جلو میکشی و باید همیشه مراقبت باشم یا خوابیده بذارمت خیلی عسلی خیلی نازی مامانی روز به روز خوردنی تر میشی دیروز مامانی گلوش درد میکرد بخاطر اینکه تو مریض نشی ماسک گذاشته بود جلوی دهنش تو با تعجب نگام میکردی وقتی ماسک را برداشتم کلی برام خندیدی جیگرتو مامان بخوره خوردنی یه روز مخوام یه گاز ازت بگیرم اون روز کی بیاد نمیدونم دیگه نمیتونم جلوی خودم رو بگیرم ...
30 دی 1390

ملچ ملوچ

عزیز دلم عسلم ملچ مولوچهات زیاد شده دستهای کوچولوتو میذاره تو دهنت هر چی دم دستت بیاد میذاری تو دهنت گهگاهی فکر میکنم تو همیشه گشنه ای وقتی نیم خیزت میکنم یه جا بشینی هیکل کوچولوت را جلو میکشی و باید همیشه مراقبت باشم یا خوابیده بذارمت خیلی عسلی خیلی نازی مامانی روز به روز خوردنی تر میشی دیروز مامانی گلوش درد میکرد بخاطر اینکه تو مریض نشی ماسک گذاشته بود جلوی دهنش تو با تعجب نگام میکردی وقتی ماسک را برداشتم کلی برام خندیدی جیگرتو مامان بخوره خوردنی یه روز مخوام یه گاز ازت بگیرم اون روز کی بیاد نمیدونم دیگه نمیتونم جلوی خودم رو بگیرم ...
30 دی 1390

ملچ ملوچ

عزیز دلم عسلم ملچ مولوچهات زیاد شده دستهای کوچولوتو میذاره تو دهنت هر چی دم دستت بیاد میذاری تو دهنت گهگاهی فکر میکنم تو همیشه گشنه ای وقتی نیم خیزت میکنم یه جا بشینی هیکل کوچولوت را جلو میکشی و باید همیشه مراقبت باشم یا خوابیده بذارمت خیلی عسلی خیلی نازی مامانی روز به روز خوردنی تر میشی دیروز مامانی گلوش درد میکرد بخاطر اینکه تو مریض نشی ماسک گذاشته بود جلوی دهنش تو با تعجب نگام میکردی وقتی ماسک را برداشتم کلی برام خندیدی جیگرتو مامان بخوره خوردنی یه روز مخوام یه گاز ازت بگیرم اون روز کی بیاد نمیدونم دیگه نمیتونم جلوی خودم رو بگیرم ...
30 دی 1390

شعر پدر به پسر

عزیز دلم دیروز بابایی روی یک کاغذ شعری نوشته بود و از من خواست که تو وبلاگت بگذارم   نمک بر زخمها شیرین تر از خواب سحر گردد        جگرها خون شود تا یک پسر مثل پدر گردد پدر در کودکی از شوق دل دست پسر گیرد         به امیدیکه در پیری پسر دست پدر گیرد . ...
28 دی 1390

شعر پدر به پسر

عزیز دلم دیروز بابایی روی یک کاغذ شعری نوشته بود و از من خواست که تو وبلاگت بگذارم نمک بر زخمها شیرین تر از خواب سحر گردد جگرها خون شود تا یک پسر مثل پدر گردد پدر در کودکی از شوق دل دست پسر گیرد به امیدیکه در پیری پسر دست پدر گیرد . ...
28 دی 1390

شعر پدر به پسر

عزیز دلم دیروز بابایی روی یک کاغذ شعری نوشته بود و از من خواست که تو وبلاگت بگذارم نمک بر زخمها شیرین تر از خواب سحر گردد جگرها خون شود تا یک پسر مثل پدر گردد پدر در کودکی از شوق دل دست پسر گیرد به امیدیکه در پیری پسر دست پدر گیرد . ...
28 دی 1390

شعر پدر به پسر

عزیز دلم دیروز بابایی روی یک کاغذ شعری نوشته بود و از من خواست که تو وبلاگت بگذارم نمک بر زخمها شیرین تر از خواب سحر گردد جگرها خون شود تا یک پسر مثل پدر گردد پدر در کودکی از شوق دل دست پسر گیرد به امیدیکه در پیری پسر دست پدر گیرد . ...
28 دی 1390